همیشه سالروز آزادی خرمشهر غریبی را در من ایجاد می کند. نوع این غم با کلمات بیان شدنی نیست. از اون غمهایی که بغضش همون جا توی گلو جا خوش می کنه و سنگینیش به فضای قلب فشار می آره
یادم می آد خبر آزادی خرمشهر را وقتی از مدرسه به خانه برمی گشتم از بلند گوی مسجد محل شنیدم : «خرمشهر آزاد شد»... نمی دونم سی چهل قدم مانده به خانه را با چه سرعتی دویدم فقط می دونم وقتی به در خونه رسیدم همه آماده پریدن توی کوچه بودند... و کوچه پر شد از زنها، مردها، بچه ها و پیرمردها و پیرزنهایی که فقط اومده بودن که شادی شون رو با هم تقسیم کنن .... الان از اون موقع بیش از دو دهه می گذره و من هر بار در سالروز آزادی خرمشهر همون حس غریب بهم مستولی می شه

اینجا می شود نوحه ممد نبودی ببینی رو شنید

اینجا می شود نوحه ممد نبودی ببینی رو شنید